جدول جو
جدول جو

معنی راست خواستن - جستجوی لغت در جدول جو

راست خواستن
(تَ کَ دَ)
طالب امر واقعی و نفس الامر بودن از کسی. (آنندراج). جویای راست شدن. طالب راست بودن. حقیقت خواستن:
اگر راست خواهی سخنهای راست
نشاید درآرایش بزم خواست.
نظامی.
میانجی چه باشد که بس بی هشند
اگر راست خواهی میانجی کشند.
نظامی (از آنندراج).
راست خواهی زنان معمایند
پیچ در پیچ و لای در لایند.
ملک الشعرء بهار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرامت خواستن
تصویر غرامت خواستن
تاوان خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَ / نِ سَ دَ)
طلب راستی و عدالت از کسی:
همه راستی خواستی زین دو شوی
نبود ایچ تا بود جز داد جوی.
فردوسی.
، صداقت و امانت و درستی خواستن:
چنان راستی طبعش از دهر خواست
که پرگار در کجروی گشت راست.
ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دی دَ)
سؤال. (دهار). دعا: حاجت خویش بی محابا بباید خواست. (کلیله و دمنه).
ای جهانداری کاین چرخ ز حق حاجت خواست
که تو بر لشکر بدخواهانش بگمار مرا.
منطقی
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ تِ زَ دَ)
تاوان خواستن. غرامت طلبیدن:
به عمری از رخ خوب تو برده ام نظری
کنون غرامت آن یک نظر چه میخواهی ؟
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ کَ دَ)
بازگشت خواستن. برگشت خواستن. طلب مراجعت و برگشت:
از سر هستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود.
حافظ.
، طلب بازگشت مرد بسوی زن مطلقۀ خود در مدت قانونی و شرعی. رجوع به رجعی ورجعت در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
اذن خواستن و دستوری خواستن. (ناظم الاطباء). اجازه طلبیدن. اجازت خواستن:
کز پی حج رخصتم خواهی ز شاه
کاین سفر دل را تمنا دیده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ زْ دَ)
طلب اظهار نظر. درخواست اظهار عقیده: و با یحیی بگفت و رای خواست یحیی گفت علی مردی جبار و ستمکار است و فرمان خداوند راست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 416). و به وزیر (خواجه احمد عبدالصمد) در این معنی نبشته آمد و رای خواسته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 545). چون بر این حال امیر واقف گشت... خالی کرد و در این باب رای خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343). پدر ما خواست که ولیعهدی وی را باشد و اندر آن رای خواست از وی (از آلتونتاش) و دیگر اعیان. (تاریخ بیهقی). امیر در این وقت بباغ صدهزاره بود خلوتی کرد با سپاهسالار و اعیان و حشم و رای خواست تا چه باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ دَ / دِ شُ دَ)
اجازۀ عبور خواستن چنانکه سپاهیان بیگانه از ملکی. (یادداشت مؤلف). طالب طریق شدن گذر راه، اجازه خواستن:
پیش آن لب چون شکر راه سخن میخواستم
بوسه واری جا در آن کنج دهن میخواستم.
حافظ (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ دَ / دِ)
کسی که خود را راست و درست بخواند. آنکه خود را بدرستی و صداقت معرفی کند. کسی که دعوی راستی کند:
قوت جان است این ای راست خوان
تا چه باشد قوت آن جان جان.
مولوی.
رجوع به راست خوانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسخ خواستن
تصویر پاسخ خواستن
استجابت طلب کردن جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجت خواستن
تصویر حاجت خواستن
سئوال، دعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرامت خواستن
تصویر غرامت خواستن
تاوان خواستن تاوان خواستن خواستار غرامت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در قدیم معمول بود که چون کسی را به امیری یا حکومت یا منصبی جز آن برمیگزیدند هنگام بازگشتن او از درگاه پادشاه خادمی بانگ میزد که اسب... بیاورید واین اصطلاح شد بمعنی به امیری ویا به منصبی برگزیدن کسی را: اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نشابور بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
در قدیم معمول بود که چون کسی را به امیری یا حکومت یا منصبی جز آن برمیگزیدند هنگام بازگشتن او از درگاه پادشاه خادمی بانگ میزد که اسب... بیاورید واین اصطلاح شد بمعنی به امیری ویا به منصبی برگزیدن کسی را: اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نشابور بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار